چند پآرتی جونگ کوک‍[تصمیم درستی گرفتی!..]

پارت:۱


با برق توی چشمای مشکی رنگش
به اینه زل زد
و با لبخندش یه چرخ زد،سمت پسر برگشت و لب زد

_جونگ کوک خوشگل شدم نه؟
جونگ کوک:....
_ج..جونگ‌کوک خوبی؟
جونگ کوک:با منی؟اه حواسم نبود..چی میگفتی؟
_میگفتم خوشگل شدم؟خیلی این لباس قشنگه
جونگ کوک:نمیدونم
_...نمیدونی؟
جونگ کوک:مثل اینکه حواسم نبود میخوای دروغ بشنوی..اره خوشگل شدی..
_اوهوم
جونگ کوک:همینطوری میخوای جلوی اینه صبر کنی؟و مثل بچه های دوساله رفتارای بچه گونه به خرج بدی؟
_نه..پس بهتره بریم
جونگ کوک:پس عجله کن
_صبر کن کراواتت رو درست کنم
جونگ کوک:لازم نیست
_اخه بهم ریخته شده
جونگ کوک:نشنیدی؟گفتم لازم نیست،حتما نیاز هست که داد بزنم؟
_باشه!فهمیدم
جونگ کوک:خوبه

دستش رو دور بازو های پسر حلقه کرد
زیر چشمی به جونگ کوک زل زده بود
داشت فکر میکرد که چطور یه انسان میتونه انقدر جذاب باشه
براش مهم نبود چقدر باهاش سرد حرف میزنه
نمیدونست عاشق شده یا نه
فقط از این خبر داشت این حسی بود که برای اولین بار تجربش میکرد
چند ساعتی گذشت
جمعیت مهمونا داشت کمتر میشد از زمان جا مونده بود
که با صدای پسر به خودش اومد که میگفت...

جونگ کوک:.....


ادامه دارد....